خيال خام
مهدي محمدي
در اين ترديدي نيست كه حوادث سال 88 مناسبات و مرزهاي جامعه سياسي ايران را به نحو اساسي دگرگون كرده است. «سياست داخلي» در ايران اكنون هيچ شباهتي به آنچه مثلا در اواخر سال 87 مي شد ديد، ندارد. چهره هايي از ميدان به در شده اند، چهره هاي جديدي ظهور كرده اند و برخي گروه ها و احزاب اگرچه همان موقع هم تلاش مي كردند نقش اپوزيسيون درون نظام را بازي كنند ولي حالا ديگر رسما به جرگه ضد انقلاب پيوسته اند و ولو به صد زبان ادعا كنند هنوز خود را بخشي از نظام مي دانند نظام به اندازه كافي حجت و بينه دارد كه اين ادعا را از آنها نپذيرد. مهم تر از همه اينها اما تحولات گفتماني است كه درون جامعه سياسي ايران رخ داده است. واضح است كه گفتمان سياسي در ايران هم تفاوت هايي اساسي با زمان آغاز مبارزات انتخاباتي سال 88 كرده است. در اينجا منظور از گفتمان مجموعه مفاهيم (يعني اصطلاحات و كلماتي كه سياستمداران براي بيان مقاصد خود آنها را به كار مي گيرند)، گزاره ها (به معناي تركيب مفاهيم با يكديگر و توليد الگوهايي براي فعاليت سياسي) و شكل هاي استدلال (يعني شيوه اي كه گروه هاي سياسي از خود دفاع يا ديگران را با آن نقد مي كنند) در بر مي گيرد. در سياست داخلي ايران، اكنون اصطلاحاتي به كار مي رود كه عمري طولاني ندارد اما چنان جا افتاده كه گويي سالها به كار برده مي شده است. مثلا اصطلاح فتنه را در نظر بگيريد. تا پيش از حوادث سال 88 اين اصطلاح، واژه اي با درونمايه ديني-تاريخي بود كه اغلب براي توصيف وضعيتي در گذشته يا وضعيت هايي محتمل در آينده -كه احتمال وقوعشان بسيار ضعيف است- به كار برده مي شد كه تشخيص حق از باطل در آن بسيار دشوار است. اكنون اما اصطلاح فتنه مستقيما توصيفي است از عمل واقعي و مستمر يك جريان سياسي خاص كه هر روز مصداق هايي جديد پيدا مي كند. اصلاح وحدت هم مورد جالبي است. تا پيش از حوادث سال 88 وحدت يك ارزش اجتماعي و سياسي تلقي مي شد كه بايد براي وقوع آن تلاش كرد و تلقي رايج اين بود كه در هر حال امري پسنديده است. در حالي كه در اوضاع و احوال كنوني روشن است كه لااقل در ميان بخش هايي از جامعه سياسي، وحدت معنايي جز ناديده گرفتن جرائم و جنايات جماعتي خاص و باز كردن دوباره راه براي ورود آنها به ساخت سياسي كشور ندارد. نمونه هايي از اين دست فراوان مي توان آورد (و در جاي خود بايد اين بحث را تدقيق كرد) اما نتيجه بحث مهم تر از محتواي آن است و آن نتيجه اين است كه اين روند آشفته سازي گفتماني فضاي سياسي، يك پروژه است نه يك پروسه؛ به اين معنا كه اين روند برنامه ريزي شده واز جانب محافل و جريان هاي خاصي هدايت مي شود و مخاطباني خاص را هم هدف گرفته است. به دلايلي كه اين نوشته جاي بحث از آنها نيست، اصلي ترين جرياني كه محتمل است قرباني اين روند باشد يا به عبارت بهتر جرياني كه طراحان اين پروژه تلفات گرفتن از آن را هدف خود قرار داده، همان جرياني است كه اصولگرايي خوانده مي شود و در حدود 6 سال گذشته بيش از هر گروه و گفتمان سياسي ديگري مورد اقبال و محل رجوع مردم بوده است. در واقع كاملا بجا و دقيق است اگر بگوييم پروژه اي جديد براي ضربه زدن به هويت و پرچمي به نام اصولگرايي آغاز شده كه هر روز از روزني جديد و با شكل و ادبياتي خاص ظاهر مي شود اما اهداف آن در همه موارد يكسان است. اين نوشته تلاش مي كند اهداف كلان خفته در پس اين پروژه را كه ماه ها رصد شده اجمالا فهرست كند. دلايلي وجود دارد كه نشان مي دهد برخي اتاق فكر خاص در داخل و خارج كشور تصميم گرفته اند با طراحي يك پروژه ويژه،- به زعم خود- ايجاد شكاف در ميان اصولگرايان را دنبال كنند. رئوس اين پروژه اجمالا چنين است: اول- جنگ قدرت. اين پروژه بر آن استوار است كه افكار عمومي در يك بازه زماني طولاني -كه بتوان آن را نشان دهنده يك رويه دانست نه يك اتفاق- اين پيام را دريافت كند كه اصولگرايان براي به دست آوردن سهمي بيشتر از كيك قدرت حاضرند با يكديگر به مثابه دشمن برخورد كنند و از به كار بردن هيچ ابزار و روشي براي حذف يا ضربه زدن به هم ابا ندارند. يكي از روش هاي اجراي اين پروژه آن است كه كساني دوستان اصولگراي خود را به صرف يك يا چند خطا به خروج از دايره اصولگرايي متهم كنند. دوم- محور دوم پروژه اي كه جريان اصولگرا را هدف خود قرار داده، ايجاد بحران ارزشي دراين جريان است. اصولگرايي تا امروز بر مباني استوار بوده كه همه حاضران در اين خيمه تصور مي كرده اند اجمالا درك روشني از آن دارند. اسلام، امام، انقلاب و رهبري رئوس آن مباني را تشكيل مي داده است. حال تصور كنيد موجي آغاز شود كه مي گويد اين ارزش ها از ابتدا درست فهميده نشده و بايد در فهمي كه عموما از آنها وجود دارد تجديد نظر كرد. اين تجديد نظرطلبي جديد از جمله مي تواند به اين منجر شود كه ارتباط گيري با خرده فرهنگ هاي خاص با اين استدلال كه آنها تا امروز بيهوده مورد بي مهري قرار گرفته اند و همه اصولگرا هستند مگر اينكه خلاف آن ثابت شود، جايگزين ارتباط با توده هاي مردم مومن و انقلابي شود. مرحله بعدي مي تواند اين باشد كه ادبيات لازم براي جذب اين خرده فرهنگ ها تبديل به ادبيات غالب شود و جاي ادبيات استاندارد اصولگرايي را بگيرد. سوم- محور سوم اين پروژه كه مي توان ديد دشمن سعي مي كند اصولگرايان را به سمت آن سوق دهد، جايگزين كردن گفتمان و برنامه خدمت با گفتمان ها و برنامه هاي ديگر است. تا آنجا كه به توده هاي مردم مربوط مي شود مهم ترين عامل گرايش آنها به اصولگرايان و ايستادگي بر موضع خود درباره آنها اين بوده است كه اين جريان ثابت كرد دولت خادم مردم است. درگير شدن با ويژه خواران و مراعات نكردن آنها به هيچ قيمت و در مقابل قائل شدن اين حق براي مردم كه بر خادمان خود سخت بگيرند و از آنها انتظارات و توقعات بزرگ داشته باشند، فضايي است كه دولت اصولگرا در اين كشور به آن عينيت بخشيد. حال تصور كنيد اين گفتمان تبديل به گفتماني شود كه در آن خدمت به مردم به هدفي درجه 2 و 3 تبديل شده و جاي آن را نوعي پز روشنفكري گرفته كه نه اصل و نسبش معلوم است و نه اساسا جدي گرفته مي شود. آن وقت است كه مردم مومن احساس خواهند كرد برخي افراد كار به دست، براي نظام ارزشي آنها و توقع و تعريفي كه از«مسئول مطلوب» دارند احترامي قائل نيستند. چهارم- محور بعدي آن است كه جريان اصولگرا ولو اندكي نسبت به اصلي ترين و مهم ترين عامل انسجام و قوت خود يعني تبعيت محض و بي چون چرا در تصميم و تحليل از رهبري، و مقدم داشتن امر ولي بر خواست و تشخيص خود كاهلي كند. يكي از مهم ترين درس هايي كه دشمن از فتنه 88 آموخته اين است كه اگر بتواند در اين فرايند يعني فرايند تبعيت از ولايت اختلال ايجاد كند خواهد توانست در صف متحد و يكپارچه ملت شكاف بيندازد. مجموعه اهداف ياد شده را مي توان در تحرك آشكار و پنهان دشمن مشاهده كرد بنابراين بديهي است كه اصولگرايان مانند هميشه با دقت و بصيرت مي توانند نقشه شوم دشمنان بيروني و دنباله هاي داخلي آنها را ناكام و عقيم بگذارند كه خوشبختانه شواهد موجود حكايت از اين بصيرت دارد.
دیدگاه تان را بنویسید