خطر سکولاریسم سوپرانقلابی

کد خبر: 1346319

آقای مهدی جمشیدی در مطلبی که به تازگی نوشته‌اند توصیفی از انقلابی‌گری ارائه داده‌اند که در مصداق، سیاسی و در تعریف نسبت با نظام، اشتباه و کج ‌بنیاد است.

خطر سکولاریسم سوپرانقلابی

انقلابی‌گری مورد نظر جناب جمشیدی، به دنبال عبور از دوگانه تجمع‌های بهارستان درباره قانون حجاب و رسیدن به نقطه‌ای است که تقریبا می‌شود گفت مابه‌ازای بیرونی ندارد و بیشتر انتزاعی است و سپس به دنبال ساختن یک دوگانه میان نظام/ انقلاب است که با فهم تأسیس جمهوری اسلامی تضاد دارد و از این جهت آن را کج ‌بنیاد توصیف می‌کنم و البته با این نوع فهم از انقلابی‌گری، در همان ابتدای متن دکتر قالیباف را طرد شده از سوی انقلابی‌ها توصیف کردند. این نوع نگاه از ایرادهای اساسی برخوردار است که تلاش می‌کنم آنها را نقد کنم. 

1- دوگانه‌سازی انقلاب/ نظام درون یک دولت دینی از اساس اشتباه و حاکی از عدم درک ماهیت جمهوری اسلامی است. شبیه به چنین درکی را مرحوم دکتر شریعتی از یک دولت شبه‌دینی مثل صفوی داشت که نماد نهاد در مقابل نهضت بود که به قرار دادن تشیع صفوی مقابل تشیع علوی منجر شد. فارغ از نقدها به این دوگانه‌سازی دکتر شریعتی که مجال دیگری می‌طلبد، مسأله در جمهوری اسلامی متفاوت از دیگر دولت‌های موتلف با فقها است، چراکه جمهوری اسلامی حکومت مجتهد و فقیه دینی است نه حکومت ماذون از فقها. بر همین اساس جمهوری اسلامی تجسم انقلاب اسلامی است نه موجودی جدا از انقلاب اسلامی. بنابراین امکان تعریف ساحت جدا برای انقلاب و تصور ذات متفاوت برای انقلاب از نظام خود نقض غرض است. اساسا شرط استمرار جمهوری اسلامی اقامه انقلاب اسلامی است همان‌گونه که شرط بقای انقلاب اسلامی استمرار جمهوری اسلامی است. نظام و انقلاب از جنس نهضت و نهاد مورد نظر دکتر شریعتی نیستند که اکنون به نحوی دیگر در نوشته آقای جمشیدی به رسمیت شناخته شده است. حضرت آقا هم رهبر انقلاب اسلامی و هم رهبر جمهوری اسلامی هستند و نهاد و نهضت دو رهبر جداگانه ندارند. همان‌گونه که رهبری دینی در نظام از رهبری سیاسی جدا نیست و رئیس نهاد دین و دولت در نظام یکی است. اگر این فهم از دولت دینی پذیرفته نشود آن‌گاه زمینه برای جدایی رهبری انقلاب از رهبری جمهوری اسلامی فراهم می‌شود که اگر دیگرانی چنین قصدی داشته باشند، دکتر جمشیدی به امید خدا چنین قصدی ندارند؛ اما متن ایشان و کلام برخی از دیگران می‌تواند چنین نتیجه‌ای داشته باشد. واقعیت این است که فهم انقلاب جدا از نظام، ریشه در اقتضائات حاکمیتی دارد که عناصری مانند مصالح عامه، قانون اساسی و قاعده اضطرار و امثالهم را در برخی اوقات مورد نظر قرار می‌دهد. به تعبیری در این تعریف انقلابی‌گری، اقتضائات دولت دینی علیه مطالبات انقلابی عمل می‌کند درحالی‌که مسأله اصلی که باید درک شود تعریف «انقلابی درون دولت دینی» است. انقلابی عصر دولت دینی با انقلابی غیر از دوران دولت دینی دو تعریف مجزا دارند. انقلابی جمهوری اسلامی نمی‌تواند فراتر از قانون، فراتر از حاکمیت عمل کند، هر چند می‌تواند نقد و نظر ارائه دهد و لکنت نداشته باشد؛ اما نمی‌تواند علیه مرزهای حاکمیتی شورش کند که اینجا نقطه گسستن اتحاد نظام و انقلاب است. انقلابی‌گری رقیب نظام سیاسی نیست، بلکه بخشی از آن است. آنچه من از ادبیات جناب جمشیدی و برخی دیگر از هم‌فکران ایشان می‌فهمم، ایجاد دوگانه انقلاب/ نظام، بیشتر راهی برای قرار نگرفتن در قیدهای حکومتی و هنجاری دولت دینی است که برای در امان ماندن، پرچم انقلاب را مقابل نظام می‌گیرد. درحالی‌که انقلابی‌گری واقعی در سطح دولت‌داری، امر اجتماعی و امر عمومی را فهم و لحاظ می‌کند و مصلحت را نه علیه انقلابی‌گری که بخشی از انقلابی‌گری می‌داند. مثال برای توضیح چنین اتحادی فراوان است؛ اما شاید نمونه‌هایی از صدر اسلام و عصر حاضر، کمی بحث را روشن کند.

در صدر اسلام ، پیامبر اسلام چه در هجرت، چه در غزوات، چه در صلح حدیبیه و چه در مدینه و چه در فتح مکه، انقلابی عمل کردند. بعثت و نبوت یک امر انقلابی است که با انقلاب در روح و جان انسان شروع می‌شود و بعد جنبه اجتماعی و سیاسی پیدا می‌کند. انقلاب در قلب انسان باید به انقلاب در نحوه و نوع اعمال قدرت ختم شود. بنابراین پیامبر هجرت همان‌قدر انقلابی است که پیامبر رئیس شهر مدینه و پیامبر هنگام فتح مکه. حالا در این میان صلح حدیبیه را می‌توان از شمول انقلابی‌گری خارج کرد؟ پاسخ منفی است، چون این مصلحت در مسیر انقلاب فردی و اجتماعی و سیاسی است. همان‌گونه که امیر مؤمنان هم چه در آن 25 سال خانه‌نشینی و چه در سال‌های حکومت هر دو انقلابی بود. من این را درک می‌کنم که اگر در صفین خوارج نبودند، کار معاویه تمام بود و وظیفه شهروند انقلابی است که اجازه ندهد خارجی، ناکث و مارقی ، بلوا به پا کنند و از این جهت انقلابی‌گری درون نظام جریان دارد؛ اما این را درک نمی‌کنم که ساحتی جدا برای این دو قائل شد. چراکه هرگونه تفکیک، ضد نتیجه و حاصل عمل می‌کند. مثال دیگر در انقلابی‌گری افزایش قدرت منطقه‌ای ایران است. بسط قدرت منطقه‌ای در بافتار وحدت جهان اسلام علیه اسرائیل و آمریکا قابل توضیح است و یقینا مصداق انقلابی‌گری است؛ اما درون ساختار نظام صورت می‌گیرد. هیچ انقلابی‌گری در این سال‌ها که مدعی جدایی از نظام بوده به عاقبت نرسیده که اگر رسیده بود الان جماعت «عدالت منهای ولایت» ارج و قربی داشتند. فراموش نکنیم که بسیاری از آنان که از قافله انقلاب جا ماندند ابتدا ادعای انقلابی‌گری می‌کردند و نظام را به اندازه کافی انقلابی نمی‌دانستند. یک مثال کارگشا، وضعیت اخوان‌المسلمین در مصر است. آقای جمشیدی به این سوال پاسخ دهند که عملکرد جمهوری اسلامی در حمایت از آرمان فلسطین مؤثرتر بوده یا حمایت اخوان؟ پاسخ روشن است چراکه اساسا انقلابی مورد نظر ایشان بدون قدرت نمی‌تواند نظر و ایده خود را پیش ببرد. امیدوارم سوءتفاهم نشود؛ اما نگرانم که این تفکیک میان انقلاب - نظام آن سوی نتیجه‌ای شبیه سکولاریسم مورد نظر روشنفکران دینی داشته باشد. چراکه فهم سکولار نوعی جدایی نهاد دین از سیاست را موجب می‌شود و متأسفانه دوگانه انقلاب/ نظام هم در نهایت به نتیجه سکولاریسم می‌انجامد از نوع «سکولاریسم سوپرانقلابی» ممکن است در این میان دکتر جمشیدی این پرسش را مطرح کنند که چه تضمینی وجود دارد که در بلندمدت و در میانه مصالح مختلف، انقلاب در نظام مستحیل نشود. آن‌گاه من خواهم گفت که تضمین اتحاد این دو بخش، حکومت فقیه و مجتهد است. چراکه در ولایت مطلقه فقیه با خوانش امام راحل، مصلحت حکومت در راستای مصالح اسلام است و انقلابی‌گری ابدا نمی‌تواند امر جدایی از مصلحت دولت تعریف شود. دولت دینی در عصر غیبت، ضمانت شریعت و مسلمانی است به طریقی که مصلحت مسلمین و امر اجتماعی در جهت و هم‌راستا با امر سیاسی قرار می‌گیرد. بنابراین عقلانیت انقلاب اسلامی همان‌گونه که در معرفت‌شناسی ارزش‌محور و حقیقت‌جو است در روش، به نتیجه و غایت عنایت دارد. به تعبیر ارسطویی، بروز استعداد انسانی و فعال شدن صیرورت انقلابی درون دولت دینی ممکن و مقدور است. بنابراین به هیچ‌وجه نمی‌توان مدعی انقلابی‌گری بیرون دولت دینی شد، چون انقلابی‌گری اتحاد ذاتی با جمهوری اسلامی دارد. 

2- مسأله دوم که ایشان مورد اشاره قرار می‌دهد، متهم کردن آقای قالیباف به قرار گرفتن در وسط دو جناح سیاسی و خطاب کردن گروهی از مدعیان انقلابی‌گری به سوپرانقلابی‌گری است. حال آنکه نقد دوجانبه به آقای قالیباف و تجمع‌کنندگان مقابل بهارستان از سوی آقای جمشیدی خودش نوعی «وسط بازی» است. ایشان صحنه را به گونه‌ای ترسیم می‌کند که انگار در این دوگانه، مدعیان واقعی انقلاب غایب هستند درحالی‌که نمی‌توان انقلابی بود و به هر دو گروه انگ زد و از میانه برخاست و ژست منتقد گرفت. وسط بازی اگر قرار است شامل بر تفکری باشد مصداقش همین موضعی است که جناب جمشیدی گرفته‌اند وگرنه بخشی از طراحان چنین تجمعاتی اتفاقا همین دوگانه نهاد/ نهضت را پیش می‌برند. حال آنکه بسیاری از تجمع‌کنندگان که در سرما مقابل مجلس می‌نشینند اتفاقا صدق و خلوص دارند و پاسخ می‌خواهند. منتهی در این معرکه سخت، دوست عزیز ما به جای توضیح اصل مصلحت در اسلام، گوشه می‌گیرند و دو طرف را طرد می‌نمایند. انقلابی واقعی در این فقره به طراحان چنین داستانی نقد می‌کند، با حاضران مخلص در صحنه همدلی و گفت‌وگو می‌کند و درعین‌حال مفهوم مصلحت در جمهوری اسلامی را توضیح می‌دهد و وسط بازی نمی‌کند. شاید همین نوع نگاه نادرست موجب شده که کنش آقای قالیباف در مجلس یازدهم و انتخابات مجلس دوازدهم را وسط بازی بدانند. وگرنه ائتلاف با اصول‌گرایانی که قصد تمدید مجلس انقلابی یازدهم را داشتند، نمی‌تواند مصداق وسط بازی باشد. اتفاقا خوب است، ایشان و دوستانشان یک زمانی تکلیفشان را با تعریف و تمجید رهبر انقلاب از مجلس یازدهم مشخص کنند و یک‌بار به این سوال پاسخ دهند چه‌قدر در مقابل این تعریف رهبری احساس مسئولیت کردند. نتیجه انتخابات هم هر چه بود به مذاق برخی دوستان خوش نیامد، چراکه رئیس مجلس یازدهم، رئیس مجلس دوازدهم ماند و نه‌تنها بدهکار مجلس یازدهم شدند که نتیجه روی زمین هم کسب نکردند. آقای جمشیدی اگر انقلابی‌گری را از جای درستش بخوانند آن وقت ایرادی ندارد که تریبونی به وسعت صداوسیما داشته باشند وگرنه بهتر است که حاضر شوند در یک گفت‌وگوی دوطرفه تعریف خود از انقلابی‌گری را به آزمون بگذارند.

صبح نو

۰

دیدگاه تان را بنویسید