ورود غیر خودی ها ممنوع

کد خبر: 31241

گفتگو با محمد رضا باهنر

شما تاکنون در چند مقطع اعلام کرده ايد که ترکيب مجلس هشتم ، ترکيبي اصولگرا خواهد بود و اگرچه گفته ايد که به ضرس قاطع نمي توانيد چنين ترکيبي را پيش بيني کنيد، اما ظرفيتي بيش از 50 درصد را براي اصولگرايان در مجلس هشتم متصور هستيد. چرا چنين تصوري داريد و از هم اکنون رقيب خود را به نوعي محکوم به شکست مي دانيد؟ تحليل ما از رفتار مردم، در مجموع يک رفتار عقلايي است. ممکن است بعضي ها در بعضي مقاطع نتوانند رفتار مردم را تحليل کنند، کما اينکه خود بنده هم گاهي نتوانستم رفتار مردم را از پيش تحليل کنم. اما رفتار عمومي مردم رفتاري عقلايي است و حساب شده تصميم مي گيرند. بر اين اساس است که ما روند تصميم گيري هاي مردم را تحليل مي کنيم. اينکه مي گوييم در مجلس هشتم، ترکيب اکثريت از آن اصولگرايان خواهد بود براساس تصميمات و آراي گذشته مردم است. در دوم خرداد، اتفاق مهمي افتاد که نتيجه آن را نمي شد پيش بيني کرد. شما هم در آن برهه نتوانستيد رفتار مردم را تحليل کنيد؟ نه، براي من هم غيرقابل پيش بيني بود و بعضاً هم از تصميم مردم دلخور بوديم، دلخور از اينکه چرا مردم به ما پشت کرده و از ما روي برگرداندند. اما بعد از مدتي رفتار مردم را تحليل کرديم و ديديم که مردم حق داشته اند چون ما اشکالاتي در برنامه ها و رفتارهايمان داشته ايم و نيازمند نوسازي و تجديدنظر در رفتارهايمان هستيم. براي اين کار هم خيلي تلاش کرديم و از شوراي شهر اسلامي دور دوم سمت و سوي آرا عوض شد. البته چون مجموعاً حضور مردم در دور دوم شوراها نسبت به بقيه موارد کمتر بود، نمي توانستيم قاطعانه تحليل کنيم که ما پيروز شده ايم. اما چه در انتخابات مجلس هفتم، چه در انتخابات رياست جمهوري و بعد هم در انتخابات شوراي سوم، آن تصميم تکرار شد. البته ما خبرگان را يک انتخابات سياسي تلقي نمي کنيم. چون شأن خبرگان فرق مي کند. اما در نتيجه 4 انتخابات گذشته به اين تحليل مي رسيم که مردم همچنان به حاکميت جريان اصولگرايي اعتماد دارند و اين مساله مي تواند استمرار يابد. اما آراي اصولگرايان در انتخابات شوراهاي سوم نسبت به سه انتخابات گذشته کاهش يافته بود. من چنين تحليلي ندارم. چون انتخابات رياست جمهوري يک انتخابات صفر و صدي است. ولي نتيجه انتخابات شوراي شهر سوم به نسبت شوراي شهر دوم که ترکيب اغلب شوراها در کلانشهرها، تمام و کمال در اختيار اصولگرايان بود- به ويژه در تهران- نشان مي داد که از آراي اصولگرايان کاسته شده و به سبد اصلاح طلبان ريخته شده است . انتخابات شوراي شهر دوم يک ويژگي داشت و آن اينکه حضور مردم يک حضور سطح بالايي نبود. به عبارت ديگر بايد بگوييم درست است که در انتخابات دور دوم ما راي بيشتري آورديم و راي قاطعانه اي هم بود؛ اما حضور مردم، حضور کمرنگي بود. يعني شما اين تحليل را مي پذيريد که چون ميزان مشارکت عمومي در انتخابات پايين بود، اصولگرايان پيروز شدند؟ نه، منظور من اين است که اگر مردم در دور دوم انتخابات شوراها به اندازه دور سوم شرکت مي کردند ترکيبي مشابه همين نتيجه انتخابات دور سوم تشکيل مي شد. شما اينطور نتيجه گيري نکنيد که اگر مردم زياد شرکت مي کردند، ما راي نمي آورديم. ولي اينکه ما راي صد درصدي آورديم به خاطر حضور کم رنگ مردم بود که اگر پررنگ مي شد ما 80 درصد راي مي آورديم و بخشي از ترکيب شوراي شهر دوم به اصلاح طلبان مي رسيد. علت کار تطبيقي بعدي ما براساس آراي مردم هم همين است. مثلاً در انتخابات رياست جمهوري که انتخاباتي صفر و صدي است و يک نفر مي برد و ديگري نمي برد؛ در دور دوم انتخابات رياست جمهوري نهم ديديم که يک نفر با 17 ميليون راي برنده شد و نفر ديگر با 10 ميليون راي برنده نشد. اما نسبت 17 به 10 بود و نه 100 به صفر. اما ترکيب شوراي شهر سوم مثل ترکيب مجلس هفتم است. لابد براساس همان تحليلي که مي گوييد چون 80-70 نفر از نمايندگان مجلس هفتم اقليت هستند پس فقط 25 درصد کرسي ها در اختيار اصلاح طلبان است و در شوراي شهر سوم هم تقريباً يک چهارم ترکيب شوراها را اصلاح طلبان تشکيل مي دهند. درست است؟ بله، کسي ترديد ندارد که مجلس هفتم در دست اصولگراها است. اما در همين مجلس هفتم وقتي عملاً همه اصولگرايان روي موضوعي اجماع دارند؛ باز هم 80-70 راي کم مي آورند. همچنان که در مواقع حساس ما 180-170 راي مي آوريم و رقبايمان هم 80-70 تا راي مي آورند. پس ترکيب شوراي سوم مثل مجلس هفتم است. و شما بر همين اساس معتقديد که در فاصله بين مجلس هفتم تا شوراي سوم ذائقه مردم تغيير نکرده است. بله، همين طور است. البته اتفاقات ديگري پس از آن روي مي دهد که شايد نتوان اين نتيجه را به بعد از انتخابات شوراي شهر سوم هم تعميم داد. مثلا پروژه بنزين. برخي به ما توصيه مي کردند که ما نبايد اين کار را مي کرديم و بهتر بود آن را به مجلس بعدي واگذار مي کرديم. اما ما چنين تصوري نداشتيم و فکر مي کرديم که منافع مردم را هيچ گاه نبايد به منافع حزب و گروهمان ترجيح دهيم. الان هم از اين کار خود راضي هستيم و خدا را هم شاکريم، حتي اگر مردم از ما ناراضي باشند. اما تحليل ما اين است که مردم به سرعت به همين جمع بندي اي مي رسند که ما رسيديم و تصديق مي کنند که اين کاري ضروري و لازم بوده و بايد انجام مي شده. همچنان که براساس نظرسنجي هاي صورت گرفته، به سرعت نظر مردم در مورد اين موضوع تغيير کرده و تقريباً ديگر کسي نمانده که بگويد پروژه سهميه بندي نبايد انجام مي شده. البته ايراداتي به آن وارد است اما در همان کلان قضيه مردم در حال قبول اين مساله هستند که سهميه بندي بنزين به عنوان يک کار ضروري بايد انجام مي شده. اگرچه بعضي ها در نتيجه اين پروژه غاجراي سهميه بندي بنزينف معتقدند که اصولگرايان گور خودشان را کنده اند ولي ما معتقديم که مردم از اين موضوع قدر خواهند شناخت. بنابراين براساس تحليل ها از رفتارهايمان کوشيده ايم در اين فرصت، يکي دو ايرادي که به ما وارد است را مرتفع کنيم. کدام ايرادات؟ يکي وحدت اصولگرايان و ديگري تلاش براي پوشش تمامي اصولگرايان. اتفاقاً تمامي بحث هاي منتهي به پيروزي اصولگرايان مشروط به ائتلاف ميان اصولگرايان است. ائتلافي که در دو انتخابات گذشته حاصل نشده است. چطور اطمينان داريد که اين ائتلاف و تلاش براي وحدت به نتيجه برسد؟ ما از تجربه دو دوره گذشته استفاده کرده ايم که داراي دو اشکال عمده بود؛ يکي اينکه همه اصولگرايان چون علاقه مند به وحدت بودند، به عنوان کمبلين قوم، ريش سپيدان اهل عقل و... دور هم جمع مي شدند و تمهيداتي مي انديشيدند. بعد زمان اجرا که مي شد، بقيه مي گفتند که اينها کي هستند، چه کسي آنها را موظف به انديشيدن چنين تمهيداتي کرده است و ما چرا بايد از آنان تمکين کنيم؟ به اين ترتيب پروژه وحدت، ناموفق مي شد. حتي در درون آن چند نفري هم که دور هم جمع مي شدند باز اختلاف نظرهايي پيش مي آمد و يکي به ديگران مي گفت که اصلاً چه کسي تو را انتخاب کرده، به چه حقي بايد آن چيزي مورد اجماع قرار بگيرد که شما مي گوييد و... مشکل ديگر مربوط به اين بود که ما در تئوري ها با هم تفاهم داشتيم اما در مصاديق دچار اختلاف نظر مي شديم. يکي مي گفت «عمرو» مصداق اين تئوري است اما ديگري مي گفت که «زيد» مصداق است و بيشتر به درد مي خورد. ما اين بار هر دو اين مشکلات را حل کرديم. يکي اينکه کميته اي کاملاً دموکراتيک را از ميان طيف هاي مختلف اصولگرايي انتخاب کرديم. بعد هم در جريان اصولگرايي راهکاري انديشيديم تا در مصاديق به بن بست نرسيم. کميته مرضي الاطراف را براي همين با راي اعضاي آن کميته 6 نفره تعريف کرديم. به اين ترتيب تمام اين يازده نفر انتخابي هستند و ديگر انتصابي نيستند. اميد ما به اين ترتيب براي ايجاد ائتلاف و وحدت و استقرار ائتلاف خيلي بيشتر از گذشته است. اما اينکه يک نفر بيايد و صد درصد تضمين کند؛ اينگونه نيست. چون همه مسائل نسبي است ولي اگر در گذشته 60 درصد اميد داشتيم، اين بار 90 درصد به پيروزي در انتخابات مجلس هشتم اميدواريم. اشاره کرديد که در گذشته برخي به عنوان بزرگان قوم مي نشستند و تصميماتي براي کل جريان اصولگرايان مي گرفتند. عدم تکرار اين مساله در آستانه انتخابات آتي، اين تصور را ايجاد کرده که عصر شيخوخيت در اصولگرايان به پايان رسيده است. واقعاً چنين است؟ ببينيد، چهره هاي کاريزماتيک ما در جناح اصولگرايان بايد همواره با راي بدنه تاييد شوند. اگر ما فقط دنبال چهره هاي کاريزماتيک بدون اتکا به راي بدنه باشيم، قاعدتاً اين نقص وجود دارد. اگر کسي بگويد که دوران شيخوخيت تمام شده به اين معني نيست که ما ديگر از شيوخ خود در جريان اصولگرايي استفاده نمي کنيم. چون در حال حاضر اگر هم دموکراتيک عمل کنيم، باز هم برخي از اين شيوخ و افراد مورد اعتماد قبلي انتخاب مي شوند و مهم هم اين است که انتخاب مي شوند. اين پروژه را کامل مي کند. اما اگر قرار باشد فقط بحث اعتماد يا فقط بحث انتخاب باشد ممکن است مشکلاتي را بيافريند. اينکه بگويند دوران شيخوخيت گذشته به معني اين نيست که کسي ديگر بزرگترها را قبول ندارد. اين حرف حقي نيست. اما اگر عده اي بدون راي بدنه بخواهند تصميمي بگيرند، ممکن است که بدنه تصميم آنها را اجرا نکند. خود شما چرا عضو اين 11 نفر نيستيد؟ دوستان خيلي محبت دارند و خيلي هم اصرار داشتند که من براي عضويت در گروه شش نفره کانديدا شوم ولي من اين کار را نکردم. ولي اگر کانديدا مي شدم به احتمال زياد راي مي آوردم اما تصورم اين بود که اين القا نبايد در جامعه، بدنه ما يا بدنه رقيب ايجاد شود که آدم هاي اين جريان آدم هاي محدودي هستند و اگر اين دو سه نفر نباشند، کار زمين مي ماند. الحمدلله رب العالمين دوستان ديگري انتخاب شدند و خوب هم کار مي کنند و فعال هستند. ما هم هر جا بتوانيم کمک شان مي کنيم و خيلي هم راضي هستيم. البته همچنان به اين گروه انتقاداتي وارد است. مثل اينکه برخي از اصولگرايان در مورد اين گروه مي گويند بعضي از اعضاي آن حتي در خانه خودشان هم راي ندارند و مي گويند به اين ترتيب مجلس تشکيل خواهد شد که 50 درصد آن اصلاح طلب خواهد بود. نظرتان راجع به اين انتقادات چيست ؟ اينها نقدهايي است که برخي مطرح مي کنند ولي ما به آن اعتقاد نداريم و اين نوع انتقادات را وارد نمي دانيم. اينکه گروه مرضي الاطراف ناشناس بمانند، نوعي تاکتيک است؟ چرا اسامي آنها منتشر نمي شود؟ نه، تاکتيک خاصي نيست و نمي دانم چرا اسامي آنها منتشر نمي شود. ما اختيار کامل را به آن شش نفر داده ايم و گفته ايم شما شش نفر آن پنج نفر را انتخاب کنيد و کل تصميماتتان و اينکه چگونه اعلام شود هم در اختيارتان است. پس هر اختيار و تصميم و هم زمان اعلام آن را به خود آنها واگذار کرده ايم. اين اتفاق در مورد تصميمات ديگر آنها هم ممکن است رخ دهد. مثلاً ممکن است آنها در حال حاضر اسامي سه نفر از کانديداهاي تهران را هم تعيين کرده باشند ولي خودشان تصميم مي گيرند که چه زماني آن را اعلام کنند. به گونه اي از تفويض اختيار به اين گروه سخن گفتيد که ممکن است تصور شود شما شخصيتي و قدرتي مافوق اين گروه هستيد؟ نه، منظورم از ما کل مجموعه اي است که به اين شش نفر راي داده است. نگفتيد چرا اسامي پنج نفر عضو کميته مرضي الطرفين اعلام نمي شود؟ به نظر من اعلام يا عدم اعلام اسامي اين پنج نفر خيلي مهم نيست و شايد اگر من عضو کميته شش نفره بودم، اسامي آنها را اعلام مي کردم. نمي دانم دليل آنها براي اين کار چيست. شايد اگر اسامي اين پنج نفر اعلام مي شد، کساني مي گفتند که بهتر بود برخي ديگر به عضويت اين کميته مرضي الطرفين درمي آمدند و حرف هايي از اين دست. شايد هم خود اعضاي کميته 5 نفره، خواسته اند نامشان منتشر نشود و در عين حالي که مي خواهند کمک کنند تا اصولگرايان به ائتلاف برسند، نمي خواهند نام و کارشان رسانه اي شود. اخيراً زنان اصولگرا اعلام کرده اند که تقاضا دارند ده نفر از ليست کانديداهاي اصولگراي تهران به زنان اختصاص يابد و آنها يک سوم اين ليست را تشکيل دهند. نظرتان راجع به اين درخواست چيست؟ ما نهايتاً 30 نفر را در ليست خود خواهيم داشت که نظرات مختلفي در مورد ترکيب و چينش آن وجود دارد. بعضي ها حتي مي خواهند که هر 30 نفر اسامي اين ليست، استثنائاً زنان باشند. برخي هم معتقدند حتي يک زن را نبايد در ليست تهران گذاشت. اما سهم يک سومي، يک درخواست جمعي از سوي زنان اصولگرا است. معمولاً روند تهيه ليست مهم است نه اينکه چه کساني در آن باشند. در نهايت هم هر چه گروه يازده نفره تصميم بگيرند ما از آن تمکين خواهيم کرد و مشکلي با آن نداريم. اما من معتقدم کلاً نبايد براي تهيه ليست تقسيم جنسيتي داشت. نه اينکه بخواهيم به زنان ظلم کنيم ولي معتقديم سهميه بندي ها معمولاً دعوا را بيشتر مي کند. اينکه مثلاً بگوييم چند نفر ليست، زن باشند، يا مرد باشند، معلم باشند يا کارگر باشند و... اين نوع سهميه بندي دست ما را براي اينکه تصميم گيري مان در بهترين نوع آن باشد مي بندد. ولي به صورت روند طبيعي فکر مي کنم بايد حداقل 6 ، 7 نفر از ليست تهران را به زنان اختصاص داد. فقط سهميه بندي جنسي را نقض مي کنيد يا سهميه بندي هاي گروهي ميان اصولگرايان را هم منجر به دعوا مي دانيد؟ من سهميه بندي هاي قشري را بد مي دانم. گروه هاي اصولگرا هر يک در کميته 11 نفره سهم دارند. اميدواريم هر 30 نفر ليست تهران به اتفاق آرا راي آورده و انتخاب شوند. اين بهترين حالت است. اما ممکن است که به جاي 30 نفر روي 10 يا 20 نفر اتفاق آرا حاصل شود. مابقي را بايد با حداکثر راي دوسوم انتخاب کنيم. طبيعي است که راي از بالاترين سطح يعني اتفاق آرا آغاز شود و تا پايين ترين سطح يعني راي نسبي برسد. ممکن است نفر آخر ليست با کمترين راي ممکن انتخاب شده باشد. شما در عين حالي که بر لزوم اجماع و اتفاق آ را اصرار داريد، يک بار گفته بوديد که نتيجه تلاش اين گروه يازده نفري حداکثر 80 درصد اصولگرايان را تحت پوشش قرار خواهد داد و 20 درصد از اصولگرايان خود را ملزم به تبعيت از نظر نهايي آنان نخواهند ديد. اين 20 درصد اصولگراياني که در جرگه همپوشاني اين طيف قرار نمي گيرند، چه کساني و چه گروه هايي هستند؟ نمي خواهم اسم مشخصي ببرم. بالاخره در مجموعه خود ما هم ممکن است 10 درصد اصلاً نسبت به گروه تشکيل شده راضي نباشند. مثلاً جبهه پيروان خط امام و رهبري که دو نفر نماينده در جبهه متحد اصولگرايان دارد؛ اين دو نفر به اتفاق آرا انتخاب نشده اند بلکه حداکثر آرا را کسب کرده اند. پس اقليتي در همين جبهه پيروان هستند که آن دو نفر نماينده را قبول ندارند. اما اين مکانيسم را پذيرفته اند که بايد از راي اکثريت تبعيت کنند. به اين ترتيب ممکن است تعدادي از اصولگرايان اين روند را قبول نداشته باشند. حدس ما اين است که گروه ها و افرادي که جبهه متحد اصولگرايان را قبول دارند بيش از حدود 80 درصد کل جريان اصولگرايي هستند. البته اميدواريم بقيه را هم بتوانيم ملزم به پذيرش نظر جمعي اين کميته کنيم ولي احتياطاً گفته ايم که حداکثر 80 درصد اصولگرايان را مي توانيم راضي کنيم تا به اين ليست اجماعي راي دهند. اگرچه شما الان از هيچ گروه و اسمي در ميان اصولگرايان نام نبرديد که درهمپوشاني اصولگرايان جاي نخواهند گرفت؛ اما پيش از اين گفته بوديد که امثال آقاي محسن رضايي جزء آن 20 درصد خارج از همپوشاني اصولگرايان هستند. چرا و بر چه اساسي ايشان را که جزء کانديداهاي اصولگراي رياست جمهوري بودند، از طيف اصولگرايان ملزم به پذيرش اجماع نهايي جدا کرديد؟ اينکه جايي از ايشان نام بردم منظورم شخص آقاي محسن رضايي نبود. بگذاريد بحث اشخاص را مطرح نکنيم و غيبت ايشان را نکنيم. مثلاً در مورد خود من اگر باهنر مدعي باشد که 20 درصد اصولگرايان متعلق به اوست، قابل پذيرش نيست. من به عنوان باهنر در جبهه متحد اصولگرايان نماينده دارم. اما من به انضمام همه دوستان جبهه پيروان خط امام و رهبري اين نمايندگان را داريم. اين دو نفر مشخصاً نه نماينده من هستند و نه نماينده آقاي عسگر اولادي. نماينده هيچ يک از ماها نيستند. اما نماينده همه ما هستند. اما ممکن است يکي مثل بنده از راه برسد و بگويد شما سه طيف را در جبهه متحد اصولگرايان جمع کرده ايد؛ من هم طيف چهارم هستم. اما باهنر به اندازه طيف چهارم وزن ندارد. البته اين را درباره خودم مي گويم نه در مورد آقاي محسن رضايي. اما زماني هست که مي گويند باهنر جزء يکي از اين سه طيف است. خب اين قابل قبول است. هرکس که قبول دارد تا جزيي از اين سه طيف باشد را مي پذيريم، دستش را هم مي بوسيم، آغوشمان هم برايش باز است. اما اگر کسي بگويد که من به اندازه بقيه سهم مي خواهم را ما نمي پذيريم. البته باز هم مي گويم که اين حرف ها در مورد آقاي محسن رضايي نيست. کما اينکه ايشان اخيراً هم مصاحبه کرده و گفته اند که آن پنج نفر مرضي الاطراف را قبول داريم. ما هم خيلي خوشحال شديم که ايشان هم اين نکته را قبول دارند و احساس مي کنند در آن نماينده دارند و مي توانند نظراتشان را در آنجا دنبال کنند. در کنار بحث هاي مربوط به ائتلاف و وحدت گرايي بحث هاي ديگري دال بر مرزبندي در جريان اصولگرايان مطرح شده است. خود شما چندين بار از لزوم مرزبندي بين خودي و غيرخودي صحبت کرده و گفته بوديد که کساني خودي بوده اند اما پس از انتخابات 76 دست نياز به سوي غيرخودي دراز کرده اند. اين مرزها مشخصاً چه مرزهايي هستند؟ خودي ها و غيرخودي ها در جريان اصولگرا چه کساني هستند؟ در جريان اصولگرايي ما غيرخودي ها را راه نمي دهيم. پس چطور مي خواهيد بين خودي و غيرخودي مرز بکشيد؟ اصولگراها اساساً با کساني کار مي کنند که خودي باشند، من حتي فراتر از اين رفته و مي گويم که در ميان اصلاح طلبان هم نيروهاي خودي زيادي داريم. اما در مجموعه کساني که به عنوان اصلاح طلب ظرف 8 سال در مجلس و دولت بودند، کساني نفوذ کردند که به زعم ما غيرخودي بودند. الان هم بحث ما همين است که اصلاح طلبان بايد آن غيرخودي ها را کنار بگذارند تا ما بتوانيم با آنها مثل دو رقيب حزبي کار کنيم. من شخصاً با بسياري از نيروهاي اصلاح طلب مي توانم کار کنم. در گذشته هم کار کرده ام. ما هميشه رقابت هاي حزبي داريم اما اينکه بخواهند غيرخودي ها را هم وارد کنند را نمي پذيريم. من غيرخودي ها را تعريف کرده ام. کساني که به 4 اصل اعتقاد داشته باشند خودي هستند. همان 4 اصل اسلام و انقلاب و نظام و ولايت فقيه که بارها هم تکرار کرده ايد منظورتان است؟ بله، بايد به اسلام به عنوان يک دين نجات بخش اعتقاد داشته باشند و تمام احکام آن را قبول داشته باشند. همچنين بايد نظام را قبول داشته باشند، آن هم با همين قانون اساسي. به ويژه آنکه اصول متضمن جمهوريت و اسلاميت نظام غيرقابل تغييرند. اگر کسي بخواهد اين اصول را تغيير دهد، ديگر خودي نيست. کساني که به امام پايبندند و رهبري را به عنوان ولايت مطلقه فقيه قبول دارند هم خودي هستند. کسي که اين 4 مبنا را قبول داشته باشد خودي است. ممکن است من را قبول نداشته باشند، اما من به عنوان محمدرضا باهنر که شاخص خودي و غيرخودي نيست. بزرگتر از باهنر هم حتي چنين شاخصي نيستم. بعضي از عزيزان خودشان را با اصلاح طلبان قاطي کرده بودند و مي گفتند که اسلاميت نظام با منافع ملي در تضاد است و ما اينها را غيرخودي مي دانيم. پس به نظر شما غيرخودي ها اصلاً اصولگرا نيستند و غيرخودي ها در اصلاح طلبان هستند. البته در اصلاح طلبان هم خيلي ها خودي هستند. حتي اکثريت اصلاح طلبان خودي اند اما تعدادي از اصلاح طلب ها به دنبال اين بودند که شوراي نگهبان نباشد. در حالي که مطابق قانون اساسي شوراي نگهبان متضمن اسلاميت و جمهوريت نظام است. مجلس هم متضمن جمهوريت نظام است. تلاش براي حذف اصولي از قانون اساسي که متضمن اسلاميت و جمهوريت نظام است، ساختارشکني است. اگرچه ممکن است در آينده قانون اساسي اصلاح شود و مثلاً دوره مجلس 5 ساله شود يا کانديداي رياست جمهوري بتواند در سه دوره متوالي رئيس جمهور شود اما نمي توان قانون اساسي را به گونه اي اصلاح کرد که ديگر مجلس وجود نداشته باشد. چون اين ساختارشکني است. اتفاقاً انتقادات اصلاح طلبان به شوراي نگهبان هم متوجه حفظ جمهوريت نظام بود و معتقد بودند که نظارت استصوابي شوراي نگهبان جمهوريت نظام را نقض مي کند. نه، آن کسي که نظارت استصوابي را قبول ندارد بر جمهوريت نظام تکيه مي کند تا اسلاميت را کنار بگذارد. در حالي که ما مي گوييم اسلاميت و جمهوريت نظام در کنار هم بايد حفظ شود. بارها گفته ام کساني که به بهانه اسلاميت به جمهوريت نظام مي تازند و کساني که به بهانه جمهوريت نظام، به اسلاميت آن مي تازند، به يک اندازه به راه امام خائن هستند. چون امام گفتند جمهوري اسلامي نه يک کلمه کم، نه يک کلمه زياد. اين دو با هم سازگارند اما تحليل برخي اين است که اسلاميت و جمهوريت با هم سازگار نيستند و گاهي همديگر را نفي مي کنند. آنها مي گويند که هر چه اسلاميت نظام قوت بيابد، جمهوريت آن تضعيف مي شود يا برعکس. در صورتي که تئوري پايه اي امام سازگاري بين اسلام و جمهوريت بود، که براي اولين بار در دنيا تعريف و تجربه شد. شما گفته بوديد که خودي ها و غيرخودي ها با هم مخلوط شده اند. با چه حلالي مي خواهيد اينها را از هم جدا کنيد؟ خيلي روشن مي گويم. الان اصلاح طلب ها مي خواهند وارد ميدان شوند. نهضت آزادي هم که مي گويند من به قانون اساسي پايبندم اما ولايت فقيه را قبول ندارم، خودشان را وارد مي کنند. در حالي که اصلاح طلب ها نبايد با نهضت آزادي ائتلاف کنند. نهضت آزادي به نظر ما غيرخودي است. يعني فقط نهضت آزادي از نظر شما غيرخودي است؟ نه، من يک مثال زدم. شما طيف ها يا اشخاص ديگري را ممکن است به همين شکل ناقض آن 4 اصل ببينيد که غيرخودي هستند. مثلاً چه کساني ؟ مثلاً آن آقايي که از تريبون مجلس گفت دين نه تنها افيون ملت ها است بلکه افيون حکومت ها هم هست. چيزي که 50 سال مارکسيست در دنيا تعقيب کرده بود و امام آن را باطل کرد؛ و اعلام کرد که دين نه تنها افيون ملت ها نيست بلکه مهم ترين موتور محرک آزادي خواهي و استقلال طلبي ملت ها مي تواند باشد. اما يکي از نمايندگان مجلس ششم آمد و اين نظر را نقض کرد. پس علاوه بر نهضت آزادي کسان ديگري هم غيرخودي هستند. مثلاً بخشي از جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين و حتي کارگزاران که نمايندگاني از آنها در مجلس ششم بوده اند. من يک مثال شخصيت حقوقي زدم. در مورد اشخاص حقيقي و حقوقي ديگر شما مي توانيد اعلام موضع کنيد. من شخص ديگري را مثال نمي زنم.چه اصراري است که من اين مثال ها را بزنم. همه کساني که به يک يا چندتا از 4 اصل پيش گفته مي تازند و درصدد حذف آن از نظام هستند مشمول همين بحث هستند. يک مثال ساده ديگري بزنم. زماني فضاي افغانستان خيلي شلوغ بود و پيش از آنکه امريکا نسبت به حضور طالبان در افغانستان احساس خطر کند، ما طالبان را خطرناک مي دانستيم و آنها را جرثومه هاي فساد مي دانستيم. در آن زمان در شوراي عالي امنيت ملي دو نظريه مطرح بود؛ يک نظريه اين بود که به افغانستان برويم و با آنها درگير شويم و نظريه ديگر اين بود؛ که ما به شکلي کاملاً مجهز در مرز مستقر شويم و عدم حمله به خاک بيگانه را به عنوان يک تصميم استراتژيک نقض نکنيم. نهايتاً تصميم دوم ملاک قرار گرفته شد و تاکيد شد که ما به هيچ وجه به خاک کشور همسايه وارد نخواهيم شد. حتي به عنوان پيشگيري. اين يک مطلب به کلي سري کشور بود اما يک روزنامه آمد و آن را نوشت. آن روزنامه را تعطيل کردند که حق هم همين بود. اما آنها مي گفتند که چرا با رسانه ها برخورد مي کنيد در حالي که لازم بود حکمي متناسب با جرم خيانت به کشور براي مديرمسوول آن روزنامه صادر شود. اينها موارد کاملاً روشني است و يک منفعت ملي به کلي سري که نبايد در رسانه ها به بهانه اينکه رسانه ها آزاد هستند، منتشر شود. آزاد بودن که نمي تواند بهانه اي براي به آتش کشيدن منافع ملي باشد. درست مثل اين است که من اسلحه ام خالي است اما آن را به سوي دشمن نشانه رفته ام. آن وقت يکي از دوستانم به دشمن بگويد نترس اسلحه او خالي است. چنين دوستي از آن دشمن بدتر است. پس کاملاً مشخص است چه کسي دعواي حزبي و اختلاف سياسي دارد يا به قول رهبري کساني در خيمه انقلاب چراغ سبز به دشمن نشان داده اند. اتفاقاً شما هم خيلي از اين جمله استفاده کرده ايد و بارها آن را در سخنراني هايتان تکرار کرديد. مصداق اين کسان چه کساني هستند؟ شما که از نهضت آزادي به عنوان غيرخودي ها نام مي بريد؛ آنها که هيچ گاه وارد خيمه حاکميت نشده اند که بشود آنها را متهم به اين کرد که به بيگانه چراغ سبز نشان مي دهند. به حاکميت نرسيدند ولي اصلاح طلب ها با آنها کار مي کردند و از ميان اعضاي نهضت آزادي افرادي تئوري پرداز افراطيون اصلاح طلب بودند و حتي شايع بود که استاندار عضو نهضت هم داشتيم. پس يعني استاندار هم جزء خيمه انقلاب محسوب مي شود ؟ بله. مگر مي شود کسي را استاندار کرد که عضو حزبي باشد که نظام را قبول ندارد؟، چنين کساني استاندار که هيچ بخشدار هم نبايد بشوند. چون اين حاکميت است. تمام ارکان وزارت کشور، نيروهاي مسلح، وزارت امور خارجه، مجلس و... جزء حاکميت محسوب مي شوند. اينها پست هاي حکومتي است. اما چنين الزاماتي براي مثلاً کساني که کار اقتصادي يا فرهنگي مي کنند، لازم نيست. اما باز هم مشخصاً نگفتيد مصاديق کساني که به دشمن چراغ سبز نشان مي دهند چه کساني هستند؟ بگذاريد باز هم با مثال زدن جواب اين سوال را بدهم. مثلاً ما در نظام جمهوري اسلامي يک شوراي عالي امنيت ملي داريم، که مصوباتش با تصويب رهبري لازم الاجراست. اين شورا در جريان پرونده هسته اي به اين نتيجه رسيد که بايد ايستادگي کرد و تسليم اروپا نشد. اما برخي در مجلس ششم شوراي اسلامي طرح سه فوريتي نوشتند که نبايد در مقابل اروپا ايستادگي کرد. اينها غيرخودي هستند. پس تمام امضاکنندگان آن طرح از نظر شما غيرخودي هايي هستند که به دشمن چراغ سبز نشان مي دهند. درست است؟ اگر مي دانستند که شوراي عالي امنيت ملي چنين مساله اي را تصويب و رهبري هم آن را تاييد کرده است، بله، حتي خود قانون اساسي هم صراحت دارد که مجلس اجازه ندارد وارد آن محدوده شود.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

تازه های سایت