شريعتي منتقد و نه نافی لیبرالیسم

کد خبر: 31332

گفتگو با احسان شريعتي

شريعتي منتقد و نه نافی لیبرالیسم

بازگشت شما به ايران و جمع شدن فرزندان دکتر شريعتي اين فکر را در اذهان ايجاد کرده است که آيا شما وارد فعاليت هاي سياسي خواهيد شد؟ خير، من به صورت فعاليت سياسي کلاسيک(يعني جهت کسب قدرت)، عمل نخواهم کرد. وارد تحليل و موضع گيري سياسي هم نمي شويد؟ چرا، اما اين دو حوزه، اساساً با هم متفاوت هستند. آيا شما قصد داريد که در ايران بمانيد؟ بله، قصد دارم بمانم؛ اما در آغاز بايد يک دوره آشنايي و انطباق را سپري کنم. زيرا هنوز آنچنان که بايد و شايد تغييرات جامعه ايران را از درون نمي شناسم و مدتي بايد به سير و سياحت در ميهن گذراند، پرسيد و شنيد و راهنمايي خواست و آموخت. شناخت جامعه ايران در چه راستايي؟ براي امثال من که يک پروژه فرهنگي را تعقيب مي کنيم، مايلم بيشتر و پيشتر بياموزم تا در آينده بتوانم به توليد برسم. البته معناي حرف اين نيست که از نظر اجتماعي خود را يکسره منزوي کنم، ذات فکر و معتقدات ما تعهد و مسووليت زا است. يعني به جامعه مدني مي رويد؟ مسلماً متعهد به حضور در جامعه مدني هستيم و حامي تلاش هاي نيروهاي مردمي و آزاديخواه و عدالت طلب و به ويژه فعالان حقوق بشر و شهروند. در اين زمينه ها مواضع ما همواره روشن بوده است. اما برنامه عملي سياسي خاصي را به معناي ورود به فعاليت هاي حزبي و انتخاباتي و... نداريم. شما اين برنامه را نداريد؟ شخصاً اين برنامه را در دستور کار ندارم و بيش از همه با توجه به صلاحيت و تحصيل و علاقه و پيشينه ام مايل به فعاليت در حوزه هاي فرهنگي و فلسفي هستم. پرسش از فعاليت هاي سياسي شما از آنجا قوت بيشتري مي گيرد که از نظر تبارشناسي شما با نيروهايي که ملي- مذهبي شناخته مي شوند نزديک هستيد و آنها هم تمايل به عمل سياسي را کتمان نمي کنند؟ نيروهاي «ملي- مذهبي» در نگاه ما، بيشتر يک خانواده فکري- اجتماعي تاريخي است، تا يک گروه بندي سياسي خاص، اعم از جبهه و حزب. اسلاف اين «خانواده» سيدجمال ها و رهبران ملي- مذهبي صدر مشروطه اند و تا بخش مذهبي نهضت ملي به رهبري مصدق، امثال خداپرستان سوسياليست از نخشب تا سامي و پيمان و..، نهضت آزادي طالقاني و بازرگان تا مجاهدين حنيف نژادي، و بالاخره، نهضت فکري شريعتي که نماد محتوايي و نه فقط حرکتي روشنفکري ملي (به معناي مردمي-دموکراتيک کلمه و ناسيونال-شوينيسم) و ديني (به معناي رفرماتور و پيرايشگر و نه سنت گرا يا بنيادگرا) ايران زمين است. تاکيد بر اين «تبارشناسي» به معناي ارائه يک شناسنامه تاريخي است. و از آنجا اهميت دارد که امروزه همه خانواده هاي فکري- سياسي کشور مدعي استقلال طلبي و آزاديخواهي اند، اما بايد ديد هر جريان در گذشته چگونه عمل کرده است. بنابراين اين تاکيد هنوز جنبه ابراز «هويت» دارد و نه ارائه يک برنامه عمل. و اما طيف موسوم به «نيروهاي ملي- مذهبي» پس از آزادي از حبس ها و..، به ظاهر و در نگاه از بيرون، از نظر نيل به يک تحليل مشترک از شرايط عمومي و ارائه چشم انداز ها و راهکارهاي پيشنهادي خود در ابهام به سر مي برند. در کدام حوزه ها؟ بخشي از اين ابهام و سردرگمي ناشي از شرايط عمومي درون کشور و حاکميت و به ويژه، تهديدهاي بيروني است. ابهام در اکثر حوزه هاي حقوقي، و از جمله به اين معنا که در وضعيت قضايي موجود روشن نيست که آيا امکان و فضاي کار شفاف، علني، قانوني و مسالمت آميز و دموکراتيک، در زمينه هاي گوناگون سياسي و صنفي و فرهنگي.. تا چه حد وجود دارد. مثلاً هنوز معلوم نيست که آيا نيروهايي که صراحتاً و عملاً خواستار فعاليت قانوني مسالمت آميز ند، به صورت رسمي مجاز و قانوني اند يا خير؟ البته اين احزاب عملاً فعاليت دارند بدون اينکه اجازه فعاليت قانوني داشته باشند، اين نشان مي دهد که وضعيت قضايي و به طور کلي حقوقي کل کشور روشن نيست؛ بسياري از فعالان سياسي، مطبوعاتي، دانشجويي، صنفي و..، مشمول احکام «تعليقي» اند. مرزهاي «سبز و سرخ و زرد» برائت و اتهام، آزادي و پيگرد، حبس و مرخصي، عبور و مرور در مناطق مجاز و ممنوع، مثل همين ترافيک شهر تهران کمي درهم و بر هم است، البته زندانيان حق مرخصي دارند؟ اين از مواردي است که پيشرفتي را مي رساند. مي خواهم بگويم نمود خارجي اين وضع براي ناظران بيروني روشن نيست. مثلاً معلوم نيست دوستان ملي - مذهبي وضعيت شان چيست، محکوم اند يا تبرئه شده اند. اين وضع نشان مي دهد که همه تا اطلاع ثانوي در تعليق به سر مي برند. در نتيجه در چنين فضاي ترديد آميزي که هر کار و هر کس مشکوک و مظنون باشد، فعاليت مدني شکل نمي گيرد و نهادين نمي شود. به اين دليل وارد فعاليت سياسي نمي شويد؟ خير، دليل ما تقدم کار فرهنگي-اعتقادي بر فعاليت هاي سياسي و حزبي است که موجب مي شود به تعهد و جهت گيري کلي سياسي دموکراتيک و حقوق بشري و شهروندي اکتفا کنيم. پس ما اعلام کنيم احسان شريعتي قصد نامزد رياست جمهوري شدن ندارد؟ بله، به صداي بلند، و نه نامزد وکالت و وزارت و صدارت و... شما خودتان را در اپوزيسيون مي دانيد؟ بله و بحمدالله از مشخصات کشور ما يکي اين است که حتي مسوولان هم هميشه در اپوزيسيون بوده، هستند يا خواهند بود، اگر دقت کنيد در همه پرونده هاي گذشته از... نظام و جنگ و انقلاب فرهنگي و... گرفته تا خود انقلاب، اکثراً شنيده مي شود که «کي بود کي بود من نبودم». و به گمانم تنها مقام مسوول دکتر شريعتي بوده باشد که مي گويند مسبب اصلي انقلاب است، اين جابه جايي هاي بيجا و مخدوش بودن خطوط و مفاهيم که مرزهاي پوزيسيون و اپوزيسيون و چپ و راست و.. را بهم مي زند از ويژگي هاي جوامع پيش- مدرن و پيش- صنعتي است. مثلا «دولت-کشور» به معناي مدرن آن که اداره خانه، محله، منطقه، شهر، استان و کشور در يک سيستم به هم پيوسته به هم مربوط باشد را در اينجا نمي بينيم. در هيچ کشور اروپاي غربي هيچ شهروندي نمي تواند حتي رنگ نرده بالکن منزلش را بدون اجازه سنديکاي خانه و شهرداري تغيير دهد، اما شما معماري شهر تهران را نگاه مي کنيد مي بينيد يکي ساختمان آسمان خراش امريکايي ساخته، يکي کوتاه سنگلجي قديم، يکي رومي، يکي زنگي، يکي مکزيکي، يکي عربي و.. خلاصه، هر کس به دلخواه کار خودش را کرده و اين شهر يک هيئت و شخصيت خاص خود ندارد. گاه مي شنويم که رئيس فلان قوه از قواي سه گانه تند ترين منتقد وضع دستگاهي است که خود رياست آن را به عهده دارد، پس معلوم مي شود که يک سيستم منسجم عمومي و مسووليت مشترک دولتي، به معناي مدرن وجود ندارد. همين وضع، وظيفه ما را دشوار مي کند که مسوولانه تر سخن بگوييم و به سرنوشت ميهن مان بينديشيم. اخيراً روزنامه نگاري در يک يادداشت مفصل شريعتي را متهم کرده است به ضديت با ليبراليسم، حقوق بشر و دموکراسي. با توجه به رواج اين سه مفهوم در جامعه آيا اين اتهام به شريعتي مي چسبد؟ بناي فرزندان شريعتي اين است که به خاطر رابطه خويشاوندي در دفاع از شريعتي حرفي نزنيم و فقط منبع اطلاع موثق رساندن باشيم. پس در پاسخ به اين پرسش به جاي دفاع بياييم نقد شريعتي از اين سه مفهوم را بازخواني کنيم؛ در اين مساله هيچ ترديدي وجود ندارد که شريعتي ناقد و نه نافي ليبراليسم است. و حتي در فرازهايي از آثارش از بعد ليبرال و انديويدوئال قرآن و اسلام سخن مي گويد که مثلاً مسووليت حقوقي را از قبيله به فرد منتقل کرده و هر فرد مسوول عمل خويش است و يا در بررسي رفتار امام علي با مخالفانش يا مخالفتش با کميسيون سازي هاي ايدئولوژيک سبک مارکسيستي و مبارزه او با هرگونه دولت گرايي و سانتراليسم و... انتقاد شريعتي از ليبراليسم سياسي چيست؟ شريعتي ليبراليسم سياسي را نه تنها نفي و طرد نمي کرد بلکه به حقوق و آزادي هاي بشري و شهروندي موعود ليبراليسم، تا مرز شبه آنارشيستي «بي قيد و شرط» معتقد بود. شعار او ليبراليسم سياسي منهاي استثمار طبقاتي (ليبراليسم سياسي) و نقد سياست «يک بام و دو هواي» خارجي و امپرياليستي ليبرال-دموکراسي هاي غربي در قرون گذشته بود. پس شريعتي با بعد سياسي ليبراليسم مشکل نداشت و خود به عنوان يکي از فعالان نهضت ملي و مصدقي دموکراتيک و يک نويسنده تحت تعقيب قرباني اختناق و ديکتاتوري، مدافع سرسخت حقوق بشر و آزادي هاي مدني بود (از جمله نگاه کنيد به نامه دکتر خطاب به دکتر حاج سيدجوادي). پس بعد اقتصادي-استثماري و خارجي-استعماري ليبراليسم غربي مورد نقد شريعتي بوده است؟ دقيقاً. استعمار و استثمار بورژوا-ليبرال مورد نقد او است. در درون ليبرال است اما براي ملل ديگر چپاولگر و به نام آزادي و حق مالکيت و امنيت سرمايه و اقتصاد بازار و جهاني سازي و «بگذار بروند، بگذار بگذرند»، شکاف هاي فزاينده شمال و جنوب و سرمايه سالاران و زحمتکشان را توجيه مي کند. همچنين، شريعتي يک بحث فلسفي عميق تر هم دارد که ليبراليسم سکولار- لائيسيست ماترياليستي در مقام جهان بيني و از منظر انسان شناختي، با بينش توحيد وجودي و فلاح معنوي طراز عرفاني شريعتي و اقبال نمي خواند. پس اين نقدهايي که درباره حقوق بشر وارد مي شود ناشي از چيست؟ در بحث حقوق بشر هم مي گويد اعلاميه جهاني حقوق بشر بعد فردي دارد اما بايد توجه به ابعاد اجتماعي و جهان رواي فوق الذکر تکميل شود. اين به معناي مشکل شريعتي با حقوق بشر نيست. در مقدمه اعلاميه جهاني حقوق بشر که از «شايستگي ذاتي» فرد انساني سخن مي گويد ترجمه همان مفهوم «کرامت» انساني است که در قرآن و عهدين آمده و در قرائت اومانيستي دکتر از «قصه خلقت آدم» بر آن تاکيد شده است. چه نتيجه يي مي خواهيد بگيريد؟ در مسيحيت اعتقاد بر اين بود که خدا به شکل بشر در تاريخ حلول کرد. در داستان خلقت در اسلام، انسان مخاطب خاص خدا و مسوول عمل خويش است. منشاء ايده انسان گرايي در اديان ابراهيمي است که در «اعلاميه جهاني» به شکل سکولار بيان شده تا همه ملل و نحل بتوانند بپذيرند و رعايت کنند. مي دانيم که برخي از اديان اصلاً اعتقاد به خدا ندارند. بنابراين براي اينکه وارد بحث اديان نشوند يک اعلاميه جهانشمول خنثي، از نظر ديني و ايدئولوژيک، تدوين کردند که حداقل حقوق براي همگان پذيرفتني شود. پس بحث دکتر شريعتي کاملاً روشن است؛ انتقاداتش به ليبراليسم همچنان که مارکسيسم، انتقاد از آزاديخواهي يا عدالت طلبي اين دو مکتب نيست. مثلاً در بحث با مارکسيسم مي گويد ما براي گرفتن ميدان از رقيب بايد در مبارزه به خاطر عدالت با مارکسيست ها مسابقه بگذاريم. همين مسابقه را شاگردان شريعتي پس از انقلاب با ليبرال ها در دفاع از آزادي و حقوق بشر داشته اند و تاکنون به شکر خدا سربلند بيرون آمده اند و به بهاي سنگين زيرا حقوق بشر براي ما تنها کنوانسيوني قراردادي و امضايي نيست، بلکه يک بار «معنوي طراز ديني» دارد. دکتر حسين رفيعي در مقاله يي که در نشريه «چشم انداز ايران» چاپ شد، استدلال مي کند که قانون اساسي ملهم از انديشه هاي شريعتي است. آيا شما چنين نظري را قبول داريد؟ خير. براي بررسي اين موضوع بايد برگرديم به چگونگي ترکيب و آرا و مباحث نمايندگان مجلس خبرگان در آن دوره. در آن مجلس که روشنفکران در اقليت بودند، طبيعي بود که محصولش بازتاب اين تناسب قوا شود و فکر نمي کنم انديشه شريعتي به طور کلي نقش تعيين کننده يي در قانون و ساختار اساسي نظام برآمده، و نه در ادبيات آن، داشته باشد زيرا به زعم تئوريسين هاي نظام «انديشه او به درد نهضت و انقلاب و مرحله نفي و نقد مي خورد و نه تاسيس و نظام و اثبات»، يعني حتي نظام هم از انديشه شريعتي استفاده نکرده است؟ براي پاسخ به پرسش شما از تعبير آيت الله بهشتي که انقلاب را محصول «خشم» (يعني] امام[خميني، شريعتي و مجاهدين) خوانده بود استفاده مي کنم. مآلاً، نظريه راهنماي نظام و رهبري انقلاب «ولايت فقيه» يا مولفه يي ميان مکتب نجف (آخوند ملامحمدکاظم خراساني يا مراجع ثلاثه مدافع مشروطه و ناييني) و مکتب سامره(ميرزاي شيرازي و شيخ فضل الله نوري). البته من متخصص بحث هاي روحانيت نيستم. دستگاه فکري و خط مشي مجاهدين خلق هم که به تصريح خودشان، با انديشه و راه شريعتي همخواني نداشت. بنابراين، با وام گيري از تقسيم بندي دکتر در «امت و امامت» بايد گفت مشکل اول انقلاب ما، ناهماهنگي الگوهاي فکري بين سه چهره «ايدئولوگ، رهبر و زمامدار انقلاب» (در آغاز «دولت موقت» و سپس، رياست جمهوري و مناقشه مکتبي-ليبرال و...) بود. نظام فکري دکتر شريعتي اگر چه طي انقلاب از اقبال بسياري از سوي مردم و به ويژه نسل جوان برخوردار بود، اما پس از 22 بهمن و به ويژه در دهه 60، با حذف تدريجي روشنفکران از حاکميت مورد فراموشي و بي مهري واقع شد و به محاق رفت تا بدانجا که برخي از نهادهاي رسمي او را متهم به همسويي با ساواک و سيا کردند، هرچند در دهه 70 در سطح جامعه و حتي در بخش «اصلاح طلب» حاکميت پس از دو خرداد 76، دوباره سر برآورد. به نظر شما علت اين برخورد «دوگانه» با شريعتي چيست؟ مشکل بخشي از حاکميت هميشه با شريعتي اين بوده است که از يک سو، شريعتي منبع مسلم فکري انقلاب و موجب گرايش نسل جوان و روشنفکر و انقلابي به اسلام نبوي و علوي نه فقط در ايران بلکه در جهان اسلام بوده و هست و از سوي ديگر، تفکر او به شکل آشکار و غيرقابل انکاري منتقد سنت گرايي و بنيادگرايي و روحاني سالاري است. لذا، با فرمول هايي چون «خدمات و اشتباهاتي داشته» باري به هر جهت با جريان شريعتي و شاگردانش رفتاري «دوگانه» را شاهد بوده ايم. شما نظام جمهوري اسلامي را منطبق با چه نوع سيستم هايي در دنيا مي دانيد؟ در اين مورد مباحث متناقضي بين تحليلگران مسائل ايران در جهان وجود دارد و ريشه اين تعريف و تشخيص هاي ضد و نقيض ناظران، به نظر من در نشناختن ماهيت فکري کنشگران اصلي انقلاب ايران است. از آغاز انقلاب و با توجه به مناظراتي که از زمان «مکتبي و متخصص» و «پويا و سنتي» و... تا زمان «محافظه کار و اصلاح طلب» به صورت مزمن و ادواري پديد آمد، نشانگر حضور دو درک و ديدگاه متباين در امر حکومت و نسبتش با نهاد دين است. يکي درک مدرن از دولت است و ديگر، درک بنيادگرايانه سنتي بازگشت به خلافت و امارت اسلامي که تاکنون تداوم يافته و تنش آفريده است. نزاع اين دو تفکر تا چه زماني مي تواند ادامه داشته باشد؟ روزي بايد بالاخره اين دوگانگي پايان يابد و روند کلي هم به سمت پايان تدريجي اين تناقض، لااقل و ابتدا در عالم نظر است. و در اينجا است که روشنفکران مسلمان نقش اصلي خويش را بايد به درستي ايفا کنند. فکر مي کنيد کدام گرايش غلبه پيدا کند؟ روند کلي را به نفع پيشرفت درک انساني و ملي- مردمي و ترقي خواهانه از دين و پيشرفت دموکراسي خواهان در ميهن مان ايران به عنوان آزمايشگاه مادر براي همه کشورهاي اسلامي مي بينم. پروژه فرهنگي مورد نظر شما چه ويژگي هاي دارد؟ تشريح اين طرح و بحث خارج از حوصله اين گفت وگو است. اما به اختصار مي شود گفت که بيشتر خصلتي «فلسفي» دارد، فلسفه يي معطوف به زندگي و عمل و اجتماع، نوعي فلسفه سياسي و حقوقي که در تمدن ايران و فرهنگ و معارف اسلامي جايش مدت ها خالي بوده است. در ايران مفهومي رواج يافته به نام «روشنفکر -سياسي» که به نيروهايي اطلاق مي شود که هم در حوزه روشنفکري فعاليت دارند و هم قائل به فعاليت سياسي هستند. آيا با اين روش کار موافقيد؟ به فعاليت سياسي در ايران چه انتقاداتي را وارد مي دانيد؟ عرصه روشنفکري عرصه سياست به معناي رئال-پولتيک و حرفه يي نيست. هرچند فرق روشنفکر با ساير بازيگران فرهنگي در تعهد اجتماعي او است. اين تعهد همان استعداد جهت يابي و قوه جهت بخشي بينشي و منشي در اجتماع است. بنابراين روشنفکر در مقام روشنفکر يک سياستمدار حرفه يي يا دولتمرد نيست. هرچند گاه شخصيت هايي هر دو نقش را در دو زمان ايفا کرده اند. مشکل بسياري از ما روشنفکران در گذشته، به ويژه در دوران انقلاب، خلط اين دو حوزه به نحوي بود که دلمشغولي هاي سياسي- مبارزاتي مانع پرداختن به کار اصلي فکري و روشنفکري مي شد، بي آنکه واقعاً بدل به بازيگران حرفه يي عالم سياست شويم. «فعاليت سياسي در ايران» که تعبيري کلي است، از همه آن ابهامات نظري و تزلزل حقوقي فوق الذکر رنج مي برد. و اين وضعيت موجب وازدگي و يأس بخش هاي وسيعي از جامعه و نسل جوان نسبت به ناکامي و حرمان هاي مبارزات سياسي در کشور ما از صدر مشروطه تاکنون شده است. راه حل در تدبير و تمهيد روش هايي نو در آفرينش حس علاقه ملي و شهروندي به سرنوشت ميهن، در دل فرزندان مردم و نسل فردا است. منبع: اعتماد
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

تازه های سایت