روایت دیدار دستاندرکاران کنگره شهدای امدادگر با رهبر انقلاب
جمعی از خانوادههای شهدای امدادگر، امدادگران جبهه مقاومت و دستاندرکاران نخستین کنگره بینالمللی شهدای امدادگر دفاع مقدس و مقاومت، روز دوشنبه ۲۲ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ با حضرت آیتالله خامنهای دیدار کردند.

جمعی از خانوادههای شهدای امدادگر، امدادگران جبهه مقاومت و دستاندرکاران نخستین کنگره بینالمللی شهدای امدادگر دفاع مقدس و مقاومت، روز دوشنبه ۲۲ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ با حضرت آیتالله خامنهای دیدار کردند.
آنچه در ادامه میآید روایتی از این دیدار صمیمانه است که مشروح آن روز چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت همزمان با برگزاری این کنگره منتشر خواهد شد: واژههای انگلیسی و عربی و فارسی را شکسته و بسته از گوشه و اطراف ذهنش جمع میکند و تحویلم میدهد تا بلکه منظورش را برساند: «مع سیدقائد... Take photo... نیست امکانش؟!» همزمان چشمهایش میدرخشند و نم اشکی هم روی صورتش میلغزد. فاطمه در یکی از بیمارستانهای لبنان متعلق به حزبالله پرستار است و عضو سازمان امداد و نجات حزبالله. سازمانی که وظیفهاش امداد و رسیدگی به رزمندگان خط مقدم نبرد بوده اما خودش در جنگ تعداد زیادی شهید تقدیم مقاومت کرده است. من رفته بودم از او بخواهم بیاید جلوی دوربین و با همان زبان شکسته و بستهاش از شاهکاری بگوید که با دیگر همکارانش خلق کردهاند اما انگار که توی ابرها باشد؛ اصلاً پایش روی زمین نیست. انگار که در یک دنیای دیگری است. ماندهام جوابش را چه بدهم.
توی ذهنم میگویم باید یقهی دبیرخانهی کنگره را گرفت که وسط برگزاری کنگرهی شهدای امدادگر ما را توی همچین وضعیتهایی انداختهاند. آدمهایی مثل فاطمه و دیگرانی که حالا اینجا در چند صف معدود، مرتب منتظر آقا نشستهاند تا نماز را به ایشان اقتدا کنند و بعدش هم ساعتی پای بیاناتشان بنشینند، خارج از قد فهم و قوارهی امثال من هستند و کوچکی امثال من را بدجور به رخم میکشند.
نه من به قدر مُکفی عربی میدانم که پاسخی مُشبع به زن جوان لبنانی بدهم که هر لحظه ممکن است از شدت شوق بزند زیر گریه و نه او به قدر کافی انگلیسی میداند که با جملات شکسته بستهی من متوجه شود که من صرفاً خبرنگاری هستم که قرار بوده با او گفتوگو کنم اما حالا خودم آچمز شدهام. بیخیال میشوم و میروم سراغ پدر یکی از شهدای وطنی که سیلی بعدی محکمتر میخورد توی صورتم! ...
دیدگاه تان را بنویسید